شابک: 9789641913856
نویسنده: ابراهیم رها
انتشارات: مروارید
موضوع: اجتماعی
زبان: فارسی
سال انتشار: 1398
بخشی از کتاب چه قدر خوبیم ما!
آلبالوپلو و مرصعپلو و لوبیاپلو و باقالیپلو و اینورپلو اونور پلو کلاً پلو... فسنجان و بادمجان و قیمه و قرمهسبزی و... کنارش هم معلوم نیست با چه استدلال و تفکری اولویه و کوکو و کتلت و این اواخر هم یک کوفت چینی یا روسی یا غذایی با لهجهٔ یک جای اجنبی دیگر که «کلاس داره» به سوپ هم که میگویی بُرْشْ! و اما بعد! محض خانمانبرانداز کردن یکی دو غذا مثل راگو و ژیگو هم با لهجهٔ ارمنی داری و ایضاً با همین لهجه شیشلیک! ای بر پدر این بفرمایید شام هم... که پیشغذا و دسر را بدل کرده به یک ده فرمان ملی برای آحاد ملت همیشه در صحنه ما! به دسر هم میگویی دیزرت (که بیشتر حاصل کار به بخش دوم همین کلمه شباهت دارد) و مینکورس و... خلاصه با مهمات کافی میروی که جنگ را آغاز کنی.
میهمانان گرامی که آمدند و یک مقدار حرفهای بیربط ردوبدل شد به اسم اختلاط (حرفهایی که میهمانهای رودربایستیدار با میزبان میزنند خودش یک کتاب طنز قابل تدریس در دانشگاههای فکاهی جهان است) تعارف میزنید که بفرمایید شام. دقت کنید. «تعارف» میزنید و نبرد آغاز میشود! حالا ما به خود این نبرد که ازجانگذشتگی میخواهد اما درد و خونریزی ندارد کاری نداریم چون موضوع بحث تعارف است. در همین راستا شما یک لحظه آرام و قرار ندارید. تقریباً خودتان چیزی نمیخورید. چرا؟ چون رسماً قصد کردهاید غذاها را با کفگیر فرو کنید توی گوش و حلق و بینی مهمانان. با چه استدلالی؟ تعارف میکنید خب. از این هم میل کنید. آن یکی را هم امتحان کنید. این را هم بچشید. و نه به این سادگی. با کلی قسم و آیه. تو رو خدا از این بخورین! بهخدا اونقدرها هم که شما فکر میکنین بدمزه نشدهها! و اباطیلی از این دست که نه خودتان قبول دارید و نه اگر طرفتان چنین نظری داشته باشد حاضرید حتی کوفت بدهید بخورد اما معلوم نیست چرا هی این جملات قصار را پشت سر هم ردیف میکنید. البته معلوم است چرا: تعارف.
به جان فلانی اگر نذاری این یه ذره رو برات بکشم دلخور میشم. جون من این یه کفگیر رو نه نگو. تو رو خدا دستم رو رد نکن... به مقدسات چهکار داری؟! چرا پای خدا و پیامبر و ائمه را وسط میکشی؟ که با مسلسل تعارفاتت تمام دستگاه گوارش طرف را جر بدهی؟ چرا به جان عزیزان و من بمیرم و تو بمیری متوسل میشوی؟... به هر روی این ماراتن که بهجای لحظاتی خوش بدل به عذابی الیم میشود پایان میگیرد و میهمانان گرانقدر خسته از تعارفات فراوان و کوفته زیر نگاه شما و ذله از بخور نخور دست از طعام میکشند و... نه تمام نشده. تازه شروع شده. تعارف نزد ما ایرانیان اصولی دارد. یکیاش همین که هیچوقت تمام نمیشود! میزبان دلبرانه و گاهی مظلومانه و با ژستی حتی ناراحت شروع میکند «سلیقهتون نبود این غذاها نه؟! اصلاً هیچی نخوردین. دوست نداشتین نه؟» و کار کمکم بالا میگیرد: «خدا مرگم بده کاش قبلش میپرسیدم چی دوست دارین» «خیلی بد شد به خدا خاک تو سرم» حالا از سر تعارفی بیربط قرار است یقهٔ اموات مرحومتان را سر غذا بگیرید یا آرزوی محشور شدن با اهل قبور کنید که تعارفی کرده باشید بر این مبنا که میل نکردین. این در حالیست که میهمانان مضمحل و شکستخورده در وضعیتی که توسط تعارفات شما به معنی اخص کلمه هزیمت شدهاند هر کدام دستکم سه بار ظرف پیش رویشان را پر و خالی کردهاند و فیالمجلس متصورند تا یک هفته آتی نیاز به هیچ خوراکی نداشته حتی باقی عمر را جهت زیستن میتوانند با فتوسنتز بگذرانند. اما شما (یعنی همهٔ ما) به این راحتی رضایت نمیدهید: «نه واقعاً چرا میل نکردین؟ جداً هیچکدومو دوست نداشتین؟»
برای دانلود کتاب الکترونیکی اینجا را کلیک کنید
این مطلب را به اشتراک بگذارید:
بازدید : 149
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |